Sunday 20 May 2007

سلام
يه بحثي تو وب لاگ شخصي من (يادداشت هام) مطرح شده بود كه ديدم بد نيست اينجا ادامه بديم اون رو. يعني بيشتر به خاطر كامنتي كه مسعود واسه من گذاشته بود ترغيب شدم كه اين بحث رو اينجا مطرح كنم. يه مطلبي بود با اين مضمون كه جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد . اين مطلب حالا از زبان هر كسي و در هر مكاني كه بيان شده باشه يه واقعيت خيلي خيلي تلخ رو نشون ميده. چيزي كه بيش از هر چيز تو مملكت عزيزمون ميبينيم اينه كه بيشمارند كساني كه به خاطر منافع شخصي حاضرند هر كاري رو انجام بدن. بي تعارف صحبت كنيم اينجا. چند نفرمون هستيم كه حاضريم پشت چراغ قرمز عابر پياده بايستيم و از وسط ماشينها رد نشيم؟چند تامون حاضريم تو ساعت 11 شب به واسطه زودتر رسيدن به خونه ورود ممنوع نريم؟ چند تامون حاضريم به خاطر منافع جمع از منفعت خودمون بگذريم؟ هدف اينجا نه نصيحت كردن نه هيچ از بالا نگاه كردن.هدف ماها اينجا فقط و فقط يه چيز هست اونم اينه كه اگه يه روز به گذشتمون به پيشينمون به فرهنگ غني چند هزار سالمون نگاه كرديم حسرت نخوريم بگيم كجا بوديم و الآن كجاييم. بياين درك كنيم و ببينيم جا پاي چه كسايي بايد بذاريم و با چه هدفي بايد گام برداريم. اگه الآن دارم اين حرفارو ميزنم به خاطر اينه كه به خيليهاش باور دارم و رسيدم بهشون. بيايم از يه سري مسايل ساده و جزيي شروع كنيم. به هر حال از يه جايي يه وقتي بايد شروع كرد.يه يا علي بگيم و دستمون رو بذاريم رو پاهاي خودون و بلند شيم.رو پا خودمون وايسيمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
شاد باشين
تا بعد

يا علي

Sunday 4 March 2007

چرا

ما ايرانی ها چرا اينقدر برای خودمون مسائل رو سخت می گیريم و پيچيده می کنیم
اکثراً در قيد و بند هستيم، برای همينم وقتی که قيد و بند ها را رها می کنيم، احساس می کنيم که زندگيمون يک چيزی کم داره، برای همين هم می ريم دنبال مشکل می گرديم تا از اوون الگوی پيش فرض موجود در زندگی مون دور نمونیم
نوشته های پيچيده ارزش بيشتری برامون دارند
توی شعر هامون استعاره، ايهام و ... ارزش شعرمون رو بالا می برند و برای شعرهامون مزيت به حساب می آن
حتی الفبای نوشتاریمون هم پيچيده هستش
معمولاً گلايه کردن و غصه خوردن برامون معنای زندگی عادی رو داره و زندگیِ بدون مشکل و گله و خصومت را بی معنا و مشکل دار می دونیم، آدمهايي که توی زندگیشون مشکل خاصی ندارند رو با الفاظی مثل "مرفه بی درد" مسخره می کنیم
ادب را اکثراً در حفظ محبوبيت خودمون در پيش ديگران می دونیم، اوونم به هر قيمتی، حتی اگه در جهت خلاف میل باطنی خودمون باشه. ارزش را حفظ الگوهايي می دونيم که بدون چون و چرا بهمون یاد دادند و ما هم اکثراً بدون فکر اوون هارو قبول کرديم
گناه رو گوش کردن به میل باطنی خودمون و پختگی شخصيت رو، قبول شرایط موجود می دونیم، اوونم طوری که اصلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، انگار ما از سنگیم
من فکر می کنم که ما هممون بودن را فدای شدنمون می کنیم
شادی رو عیب می دونیم و اکثراً آهنگ های آرام و غمگین رو برای گوش کردن روزمرمون استفاده می کنیم. زیادی شاد بودن رو مشکل و ایراد می بینیم. انگاری اوون جوری زندگی ما ایراد داره، انگار قرار نیست که ما همیشه شاد باشیم، انگار این خلاف قانون طبیعته
واقعاً چرا نمی شه که همیشه شاد بود؟ مگه حیوانات در حالت عادی غمگین هستن که آدمها هم غمگین باشن. اگه حرف احساس هستش که خوب حیوانات هم احساسات و درک عاطفی دارند، اینکه ما نمی تونیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم که دلیلی بر بی احساسی و عدم درک عاطفی اوون ها نمی شه
به امید روزی که بتونیم با شناخت صحیح از اطراف و زندگی، آزادانه و با آزادگی زندگی کنیم و بتونیم مسائل رو ساده ببینیم و با ساده دیدن مسائل دغدغه هامون رو تا این حد پایین بیاریم و توی زندگی اوون هدف واقعی رو پیدا کرده و دنبال کنیم